سید...(خاطرات طنز جبهه)
عید غدیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند . لابد می پرسید چرا...؟
به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند
به یکی بگویند سید ...البته کار که به همین جا ختم نمی شد .
ایستاده بودیم بیرون چادر یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند
دنبال یکی از برادر ها می دوند .
می گفتند:(( وایــــســــــا ســـید علی کاریت نداریم!))
و او مرتب قسم می خورد که ((من سید نیستم ولم کنید))
تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش
و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند .
بعد هم هر چی داشت ،از انگشتر و تسبیح ،پول ،مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس ،
همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن می آوردند ...
جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند سید
که خود طرف هم بعد که ولش می کردند
شک می کردو می گفت:
((راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم))
گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد:
((قول می دهد وقتی آمد تو چادر ،عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه 20 ریالی باشد))
و او هم سکه را می داد و
غر می زد که: ((عجب گیری افتادیم ،بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟))
منبع:http://sh-gomnam.blogfa.com